سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

دلفیناریوم

تقریبا دو هفته پیش مامان از قبل بلیط های دلفیناریوم رو رزرو کرده بود تا گل پسری رو ببریم . اما فرصت نشده بود زودتر بیام عکسا رو بزارم. هرچند ما که توی این دلفیناریوم ، دلفینی ندیدیم. ههههه اما بردیا خوشش اومد. البته اینجا فضاش و محوطه اش خیلی بهتر و بزرگتر از پارک دلفین های کیشه . دلفیناریوم برج میلاد ، اولین دلفیناریوم غیر ساحلی در خاورمیانه و مرتفع ترین  دلفیناریوم  جهان هست.  مراسم افتتاحیه شامل نمایش شیرهای دریایی تربیت شده و اجرای موسیقی توسط خواننده         ( کورش صنعتی ) بود. اینجا هم شیر دریایی همراه با مربیش می اومد بین جمعیت و بچه ها که بردیا خیلی خوشش اومد...
28 خرداد 1392

کارا و شیطنتا

ــ این روزا خیلی با موتوری که خاله عاطفه برات خریده بازی می کنی و جالبه که بعد از بازیت می بریش توی اتاقت و دقیقا همون جایی که بود پارکش می کنی و می ری سراغ اسباب بازی های دیگه!!! ــ از این مجله های تبلیغاتی که توی خونه ها می ندازن یکی برات انداخته بودم توی اسباب بازی های دیگه ات که اگه هوس کتاب و مجله کردی با همون سرگرم بشی و سراغ مجله های بابایی نری. یه روز که داشتی اسباب بازی هات و جمع کردی همه رو ریختی توی سطل اسباب بازی هات و خیلی برام جالب بود که اون مجله تبلیغاتی رو بردی توی اتاق خواب ما و گذاشتی توی جا مجله ای کنار روزنامه ها و مجله های بابا !!!  ــ یه شب نشسته بودی روی پای بابایی و نازش می کردی بعد شیشه شیرت رو می کردی...
24 خرداد 1392

پارک آب و آتش

چند شب پیش همراه با بردیا و بابایی رفتیم پارک آب و آتش. بردیا تا می تونست بازی و شیطونی کرد. حسابی بدو بدو و آب بازی کرد و در نهایت با باطری تموم شده و بی هوش شده به خونه برگشتیم و شام نخورده تا صبح خوابید. عکسا رو توی ادامه مطلب ببینیم   داره بستنی می خوره  اولین بار که مشعل ها با صدای خیلی بلند روشن شد و همه جا رو نورانی کرد ترسید. ولی بعد خوشش اومد و با صدای روشن شدن و نوری که همه جا پخش می شد کلی کیف می کرد. اینم یه گل در میون بقیه گلها اولش از فواره های آب فاصله گرفته بود و از دور تماشا می کرد. ولی کم کم یه قدم یه قدم می رفت جلو تا در نهایت خیس خیس شده بود. خ...
21 خرداد 1392

نی نی خاله عاطفه

پنجشنبه  16 خرداد 92  ساعت 9/20  صبح نی نی خاله عاطفه به دنیا اومد. البته قرار بود 24 خرداد به دنیا بیاد که انگار طاقت نداشت یه هفته دیگه صبر کنه ....  اسم نی نی کوچولوی ما محمد ماهان هست و با قد 49 و وزن 3/250 توی بیمارستان مادران متولد شده. بردیا هم تا الان واکنش خاصی جز حسادت نشون نداده. ههههههه. هر جا خاله اش بره دنبالش راه می افته و هر جا که جای نی نی باشه به زور خودش و اونجا جا می کنه. تشک و پتو و بالشت نی نی رو می خواد و خلاصه جریانات از همین الان شروع شده... ماهان کوچولو حسابی آقا و آرومه وفقط شیر می خوره و لالا می کنه و گاهی زیر چشمی یه نظارتی هم به اطرافش دار...
19 خرداد 1392

شمال ـ لاهیجان

از ابتدای هفته پیش صحبت یه مسافرت کوتاه 2 روزه به شمال بود اما تصمیم نگرفته بودیم کدوم یکی از شهرهای شمالی بریم تا این که چهارشنبه با پیشنهاد مامان ، لاهیجان تصویب شد و در عرض چند ساعت هتل انتخاب و رزرو و راهی لاهیجان شدیم...  بردیا 25 ماه و 8 روزه و این نهمین مسافرت از ابتدای تولدش و دومین مسافرت سه نفری ما بود. خیلی خوش گذشت. هوا خوب بود و بردیا که حسابی از همه چی لذت برد و تا می تونست شیطونی و بازی کرد . خدا رو شکر اخلاقش خوب بود و نهایت همکاری رو با ما کرد... جمعه شب هم برگشتیم تهران... عکسای سفر همراه با شرح عکسا رو توی ادامه مطلب می زارم چون خیلی زیاده  قبل از حرکت توی پارکینگ  توی راه رفت نصف مسیر و خ...
11 خرداد 1392

ماجرای بیرون رفتن با بردیا

آخ جون دارم می رم بیرون.  یکی این در و باز کنه می خوام برم توی آسانسور  به نظرتون کدوم دکمه رو فشار بدم تا حرکت کنه؟!!  حالا باید منتظر باشم تا مادر خانمی و آقای پدر تشریف بیارن   ای بابا...بیاین دیگه... آخه چیکار دارین می کنید پس؟!!!  خوب تا کسی نیست بزار ببینم اینجاها چه خبره؟  اینم کیف بابایی... ببینم توش  چیا داره؟ اوضاع مالی چطوره؟  اوه اوه لیست خرید شهروند... بزار ببینم مگه چی خریده بودن این همه لیست طولانیه؟!!!  چک کنم یه موقع چیزای بی مورد نخریده باشن!!!  اصلا لیست و ولش کن. این دسته دیگه چیه؟ !!  ...
6 خرداد 1392

سرزمین عجایب

چند روز پیش همراه با مامان و بابا راهی سرزمین عجایب شدیم. یه عالمه بازی کردم و آتیش سوزوندم. طوری که توی راه برگشت به زور چشمام و باز نگه داشته بودم و تا رسیدیم خونه باطریم تموم شد... اولش مامانی طبق معمول توی طبقات تیراژه یه دوری زد تا شاید چیزی بپسنده و منم از این فرصت استفاده کردم و ماشین سواری کردم بابایی می شه برام از این ماشینا بخری ؟! وای چه باحاله . خوشم میاد ازش... هر چند مامانی هر دفعه کلی غر می زنه که همه ی خونمون پر شده از این ماشینای من. اما من که خیلی دوست دارم و هر چی ماشین داشته باشم بازم کمه !!!  بعد از گشت زدن توی طبقات تیراژه و خرید این ماشین که همون فرداش یه چرخش توسط من کن...
3 خرداد 1392
1